گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

خسته و گرسنه دراز کشیدم توی سیاهی تخت خواب...تلفنم زنگ خورد...پرسید بیام دنبالت بریم غروب خورشید رو تماشا کنیم؟...غلتیدم و گفتم خیلی خسته ام...اما میام...نیم ساعت بعد تو ارتفاع،چیپس های فلفلی را با ماست موسیر میخوردیم و محو زیبایی غروب بودیم...ماه شب چهارده بعد از غروب خورشید ظاهر شد و الله الله از این همه زیبایی...گفتم شنیدی میگن دیوانه ها اگه به ماه نگاه کنن دیوانه تر میشن؟

و توی دلم گفتم چقدر خوبه که هستی...که غروب خورشید رو نشونم میدی و برای دیدن ماه شب چهارده اینهمه ترافیک رو طاقت میاری...گفتم چقدر خوبه که دیوانه ای...که دیوانه ام...

۲۹ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۲
life around me

برای عمل جراحی کودکی که به سن قانونی نرسیده اجازه ی مادر قابل قبول نیست و ما باید برای موارد تک والد یا مواردی که پدر به خودش زحمت امدن به بیمارستان و رضایت عمل دادن نمیده روی کاغذ بنویسیم رضایت مادر قابل قبول است تا پرونده تشکیل شود...و البته که در اسلام زن بزرگ است و دارای احترام!!

۲۳ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۴۴
life around me

کم کم استارت کارهای پایان نامه را با استاد میزنیم و با خودم فکر میکنم پسر این عمر لعنتی چقدر ناجوانمردانه میگذرد...بی هیچ برداشت و حاصلی حداقل از نظر من...

بطالت کلمه ی مناسبی برای این روزهای زندگی ام است...دو ماه روتیشن راحت داشتم که میشد هزار و یک کاری را انجام دهم که دوباره با برگشت به بیمارستان قبلی تبدیل به رویا میشوند اما تنها کاری که انجام دادم گردش بود و کمی درس خواندن و زیاد_خیلی زیاد_بالا و پایین کردن اینستاگرام...ولی راستش زیاد یاد گرفتم...از استاد عزیزی که تا همیشه ارادتمند روح بزرگش خواهم ماند...

ایستاده ام دم یکی از بیمارستانهای  خصوصی لوکس پایتخت که نگهبان های فُکُل کراواتی دارد و منتظرم استاد پایان نامه ام برسد و برای عملی آماده شویم که موضوع پایان نامه ام است...استاد هرشب بلااستثنا پیام داده دختر پنجشنبه دیر نکنی و من هرشب جواب داده ام چشم...راستش دلم،این دل لامصب خیال پردازم به آینده خوش است همچنان...طفلی...

۰۴ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۵۷
life around me