گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

دوره ی رزیدنتی را در رشته ای که دوستش دارم شروع کرده ام...هر احظه اش برایم یک «اولین» جذاب توی آستین دارد این بد پدرِ بی دینِ بی ناموس!

اتمسفر اطرافم‌ منفی نیست ولی روی مثبت ماندنش هم قسم‌ نمیخورم...مثلا همین دیشب اتفاقی فهمیدم رزیدنت سال بالایی که در ظاهر  همیشه خوب بود یک زیرآب اساسی از من زده و کوتاهی خودش را بی این‌که روح‌من خبر داشته باشه گردنم انداخته...ناز شستش!

اولین کشیک رزیدنتی،اولین بار کشیدن مایع مفصل،اولین باری که بدون مقاومت پانسمان زخم های متعفن و بدبوی دیابتی را عوض کردم و غر نزدم و برخلاف دوران اینترنی حالم بد نشد،اولین باری که چیف زنگ زد و گفت استاد فلانی گفتن بهت بگم بیا سر عمل و من تمام مسیر را تا اتاق عمل از فرط هیجان و خوشحالی دویدم و...و...و...

چیف آیین ورود به اتاق عمل را سر حوصله توضیح میداد...قبل ترش هم مثل برادری بزرگتر لطف بزرگی در حقم کرده بود...سر این عمل گرچه من هیچ کاره بودم اما با اتاق عمل های دوران اینترنی تفاوت داشت...باید زور میزدم و پای سنگین مریض را نگه میداشتم،باید دست میکردم توی حفره ی بدن مریض و چربی ها را میکندم و میریختم بیرون و با آب مقطر شست و شو‌ میدادم.باید وقتی استاد به سختی اندام مریض را نگه داشته بود بخیه میزدم...ثانیه ثانیهاش برایم‌ جذاب بود و مدام در گوش خودم میگفتم«ببین گلی،تو الان یکی از خودشونی!»

۱۲ آبان ۹۹ ، ۱۴:۴۴
life around me