گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

هفته ی سختی را تمام کردم.هفته ی هر روز کشیک بودن یا پست کشیک دیروقت شب آف شدن و دوباره کشیک فردا...هفته ای که چیف با دلیل و بی دلیل جریمه ام کرد و من در جوابش نه عصبانی بودم و نه ناراحت.هیچ حسی نداشتم...طی این چندماه سِر شده ام از اتفاقات غیرمتتظره...میگفتم،هفته ی سختی بود و پرکار و پر از خستگی اما همین که برای اولین بار روز تعطیلی را نه کشیک بودم و نه پست کشیک برای هزارسال خوشبختی ام کافیست...هرچند هر دو روز را به بهانه هایی کشاندنم بیمارستان اما همینکه کشیک نبودم خودش دنیایی خوشحالی است...

حالا نشسته ام روی مبل خانه ای که دوستش دارم و با من مهربان است.برنج زعفرانی دم میکشد و خورشت توی قابلمه قل قل میکند و من سالاد را پیش پیش درست کرده و سس زده ام و همزمان با صدای"شهره" دستی تکان میدهم و میرقصم....وسط هیاهوی قابلمه ها صدای رعد را شنیدم و بعد شُلُپ شُلُپ باران ناخوانده...پرده را زده ام کنار و تکان خوردن درخت های چنار کوچه را نگاه میکنم و‌برخورد دانه های باران با شاخه های اقاقی روی سردر دو خانه آنطرف تر را...همین حالا و درست در همین لحظه احساس خوشبختی میکنم اما حس و حالا فردایم را؟...به هزار عامل بستگی دارد...

دستی به کمر بزنم و بالاخره ساعت چهار بعد از ظهر ناهاری بخورم و درسی و اگر دل ظالم سال بالای دوستم راضی شود و روزی که کشیک نیست بالاخره دم شب رضایت به آف شدنش بدهد با دخترک شبهای این شهر غریب را بگردیم و بستنی بخوریم و دوباره شروع هفته ای سخت...

۲۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۰۲
life around me