گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم بیش از یک سال گذشته...بی انصافیه حالا که حال روحیم خرابه،دنیا به سینه ام فشار میاره و احساس تنهایی میکنم یاد اینجا افتادم...ستاره های روشن را که دیدم تعجب کردم...نمیدونم چرا فکر کردم وقتی کرکره ی وبلاگ من پایین باشه همه میرن؟

عجیبه...با مرگ مون هم دنیا از حرکت نمی ایسته...حتی عزیزترین هامون هر صبح از خواب بیدار میشن،سر کار میرن،میخندن،گریه میکنن،عاشق میشن...جهان راه خودش رو میره...چه ما باشیم و چه نباشیم...

رزیدنتی افتاده توی سرازیری سال آخر و در عین حال سربالایی امتحان بورد کمرم رو شکسته...پسر من داره ۳۰سالم میشه(!)و همچنان امتحان میدم،کتاب تست میخرم،خلاصه نویسی میکنم،خودکار و ماژیک های رنگی را با وسواس انتخاب میکنم،کرنومتر میزنم!...کرنومتری که چهارسال قبل برای امتحان دستیاری بیست هزارتومان خریده بودم شده چهارصد هزار تومان...توی مغازه زده بودم زیر خنده و گفته بودم نخواستم،گوشیم کرنومتر داره...گوشیم؟بیش از یک ماهه که ال سی دیش نیم سوز شده و دارم باهاش میسازم...میسازم چون خرید گوشی جدید در توانم نیست...چون کلی کتاب تست برای بورد باید بخرم...چون حقوق کمی میگیرم...ولی کار زیاد میکنم...اتاق عمل و درمانگاه و بیمارستان و مریض و درگیری و استرس...ولی خب تا سی سالگی که حاصلی نداشته...بعدش هم خدا بزرگه به هرحال...

با فکر کردن به زندگی بعد از رزیدنتی اضطراب خفه ام میکنه...چه غلطی میخوام بکنم وسط تنهایی طرح؟دوباره از صفر شروع کردن؟...به خدا من رمقش رو ندارم...رزیدنتی ای که یک زمانی از شروعش وحشت داشتم حالا از تمام شدنش میترسم...دلم در زندگی نقطه ی ثبات میخواد...آرامش...کار کمتر...امنیت مالی...خانواده...معاشرت...دل خوش...

 

۲۴ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۰
life around me