گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

بیست و نهم شهریورماه هزار و چهارصد و سه

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

برزخی که منتظرش بودم رسید...

امتحان بورد تمام شد،قبول شدم و حالا گیج و سردرگم دنبال شهر طرحی میکردم...

کجا برم؟

جای شلوغ کارانه ی بیشتر داره...کارانه؟کی داده و کی گرفته...

جای خلوت دردسر کمتر داره...جای خلوت...

مثل همه ی این سالها دغدغه ی اصلی زندگیم بی پولیه و چاره ای براش ندارم...صبر...مثل همه ی این سالها...کار زیاد و صبر و بی حاصلی...

دیگه موقعیت های خوب خوشحالم نمیکنن...نه پیشنهاد اون طرح پژوهشی که استادم داد و نه اصرار اون یکی بر هیات علمی شدن،نه بیدار شدن های دیروقتِ بی آلارم،نه فراغت و نه تمام شدن بورد...امید از زندگیم رفته...

برای حتی یک روز بیشتر زنده بودن نیاز به امید دارم...

۰۳/۰۶/۲۹
life around me