گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

نهم تیرماه هزار و چهارصد و سه

شنبه, ۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۲۱ ب.ظ

شمع پایان سی سال زندگی را فوت کردم...

سی سال بنظرم عدد زیادی میاد...عدد ترسناکی...

مدام با خودم فکر میکنم آدم در سی سالگیش باید حاصلی از عمر و تلاشش داشته باشه

احساس بی حاصلی دارم...

هنوز هم سرنوشتم در گرو امتحان های پیش رو که انگار تمومی ندارن هست...

بی تعارف،از خودم راضی نیستم!

از بستری که در اون ناخواسته قرار گرفتم(قرار گرفتیم)...

به امید روزهای خوب

به امید روزهای شاد

۰۳/۰۴/۰۹
life around me