گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

بیست بهمن نود و نه...

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ق.ظ

جدی جدی انگار چهار ماه گذشت از این مسیر عجیبی که برای رسیدن بهش یک دنیا صبوری کردم و این معشوق؟کله شق و‌نامهربان و چغر!

خودم رو در این روزهای سخت با چنگ و دندون گرفتم و میکشم...با یک دست خودم رو گرفتم و با اون یکی دست؟بازهم خودم رو...که نیفتم،که سر پا بمونم...

روزهای قشنگ و تجربه های جذابی که قلبم رو مچاله کنن هم زیاد داشتم...تجربه ی اولین روز اتاق عمل و‌سبزی مطلقی که من هم بخشی ازش بودم...تجربه ی اولین دست شستن و اولین عمل...اولین بار لمس خرچ خرچ دریل روی استخوان مریض...اولین پیچی که فیکس کردم...اولین تاندونی که دوختم و اولین عمل CTS...خدای من...یک‌روزی گفته بودم "آه ارتو مای فاکین لاو،ای زیبای جذاب اما بی رحم ،بی رحم..."و الان میگم اوهوم...توضیحش همینه...

دلم ولی یه کوچولو،یه ذره زندگی عادی میخواد...یه بعد از ظهر خونه بودن و چای داغ خوردن،یه دل سیر معاشرت با آدمها،یه قدم زدن آروم پشت ویترین مغازه ها...یه دل سیر اینجا نوشتن...

 

۹۹/۱۱/۲۰
life around me