گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

مارا به سخت جانی خود این گمان نبود

پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۱۶ ب.ظ

شرایط کاری هر روز سخت تر و سخت تر میشود و زندگی شخصی که برای خودم داشتم هر روز کوچکتر و‌محوتر...حالا فول تایم در اختیار بیمارستانیم و رزیدنت های سال بالایی که دین و انصاف و مروت ندارند...حالا هر روز دو برابر روز قبل میدویم و دوبرابر فحش میخوریم...هر روز کمر همت میبندیم‌ و‌کفش آهنی به پا میکنیم و از ۴:۳۰صبح تا فردا شبش بی وقفه میدویم...کم غذا میخوریم...کم‌ میخندیم...کم معاشرت میکنیم...ولی شکر خدا به قدر کافی استرس میکشیم...

دلم برای همین روزهای سخت تالاپ تالاپ میزند...برای همین جایی که باید باشم...برای اتاق عملی که هنوز اجازه ی رسمی ورودش را پیدا نکرده ایم و برای شنیدن نظر اساتید دل توی دل نداریم...

از زندگی عجیب این روزهایم خیلی چیزها یاد گرفته ام...مثلا  اینکه در بحران زنده بمانم...در بحران خرید کنم...در بحران خوش بگذرانم...و حتی شده بعد از چهل ساعت دوندگی و بی خوابی مطلق،برای بیرون رفتن و شام را با دوستی خوردن شال و کلاه کنم...مثلا اینکه معاشرت با هیچ دختری را رد نکنم که وسط این محیط ایزوله ی مردانه نیاز به دیدن زیبایی دارم،به دیدن انگشتان لاک زده و لب های ماتیک کشیده ی زیر ماسک...

۹۹/۱۰/۰۴
life around me