گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

حالا کجای جهان هستی؟

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۲ ب.ظ

دیروز روز آخر مرخصیم بود و باید امروز سر کار میبودم...یک ساعت اول صبح را پاس گرفتم چون بعد از نیمه شب امروز راه افتادم و دیر رسیدم...وارد محوطه که شدم صف مریض ها بود که چپ چپ نگام میکردن.بدو بدو روپوش پوشیدم و ویزیت مریضها و بعد دهگردشی و حرف زدن و حرف زدن و خستگی و‌کم‌خوابی و ظهر که رسیدم پانسیون دیدم ای دل غافل،ناهار ندارم...تند تند دم دادن برنج و سرخ کردن سیب زمینی فقط جهت اینکه شکمم با یک چیزی پر بشه...خوابیدم اما نگو خواب،بگو مرگ ...چه کیفی داد وقتی تو تاریکی اتاقی که تمام پنجره هاش رو روزنامه کشیدم بیدار شدم...خوردن انگور و انارهایی که دوستم از باغ شون بهم داده و شستن ظرف ها و گوش دادن به آهنگ های دهه شصتی و رقصدن و درست کردن ژله و رسیدن به گلها و پختن ناهار فردا و دیدن اپیزود اول سریال fleabag و نشستن روی حیاط محوطه و نسیم خنک و مهتاب و تنهایی...

خدایا بایت تمام داشته ها و‌ نداشته هام شُکرت...تو برای من خدای خوبی بودی اما من؟سرکش و نا سپاس!

 

 

*اوضاع کرونا وحشتناک شده و‌ بیشتر که فکر میکنم میگم‌ کاش نتیجه ها دیرتر بیاد بلکه شرایط آروم تر بشه...

 

*عنوان:حالا کجای جهان هستی؟آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟_شمس لنگرودی_
 

*کتابدونی۹۹ به روز شد،اونجا،گوشه ی چپ صفحه. 

 

 

 

 

 

۹۹/۰۷/۱۴
life around me