گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

آیا این آخرین مرخصیه؟!

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ق.ظ

یک.

همونطور که میدونید کمبود واکسن انفلوانزا وجود داره و باید بر اساس اولویت بندی دقیق توزیع انجام بشه...مرکز بهداشت از ما لیست اسامی پرسنل و زنان باردار رو‌ خواست که اولویت اول هستن و در نهایت به ما و فقط چهارتا از زنان باردارمون که بیماری زمینه ای داشتن و پرخطر محسوب میشن واکسن دادن و‌گفتن اگر اضاف اومد در دور بعد به باردارهای در معرض خطر و‌ نهایتا به باردارهای کم خطر واکسن میدیم...

حالا خانم‌ باردار اومده سر ماما دعوا داره که چرا به فلانی واکسن دادین به من ندادین؟ماما میگه خب اون باردار دیابتی بوده و‌ پرخطره،تازه من اسم همه تون‌ رو رد کردم،مرکز بهداشت همون چهارنفر رو‌انتخاب کرده...

داد و بیداد که واکسن بهمون نمیدین،بسته کمک معیشتی هم نمیدین،قرص آهن و‌ مکمل هم خودمون بخریم،پس چرا دولت انقد میگه بزایین ما حمایت تون میکنیم؟

ماما با حال داغون اومد اتاقم گفت خانم دکتر بخدا من خسته شدم،چکارش کنم؟طلبکار منه که چرا از جیب خودم بهش قرص نمیدم و چرا سونوهایی که درخواست میدیم‌پولیه!

گفتم برو‌بگو دکتر میگه اگه خوابیدن کنار شوهرت هم برات زحمت داره بگو من میام برات انجامش میدم،تعارف نکنی!!

 

دو.

این سومین مریضی بود که بهم گفت شنیدیم دارید از اینجا میرید و ناراحت شدیم و گفت اینجا همه ازتون راضی هستن...من نمیدونم چندتا از مریضهایی که اومدن درمانگاه من در نهایت خوب نشدن یا به هرعلتی خوشحال میشن از رفتنم،من فقط میدونم قند تو دلم آب شد با همون چندتا بازخورد مثبت.

 

سه.

هزارسال قبل شیرینی خداحافظی رو دادم به پرسنل و خداحافظی کردم.از اون موقع دوبار دیگه هم‌ رفتم مرخصی و بازهم نتایج نیومدن...حالا فکر کن من قبول نشده باشم:)))

 

چهار.

بین خودمون بمونه من حتی لباس اتاق عمل هم خریدم...حالا فهمیدین چرا مادرم به من میگه بی شراب شوریده؟

 

پنج.

امروز خیلی خلوته،ماما و کاردان هم بخاطر جلسه نیستن...با پذیرش و دارویار نشستیم دور هم اونا لهجه ی خودشون‌‌ رو بهم یاد میدن...میخندن و میگن مثل خارجی هایی حرف میزنی که تازه فارسی یاد گرفتن:)

 

شش.

بزنید نتیجه های ما رو بی انصاف ها!

۹۹/۰۷/۱۰
life around me