گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

بیست و‌ پنجم شهریورماه نود و نُه

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۱۷ ب.ظ

این روزها درواقع هیچ کار خاصی انجام نمیدم...هیچ حرکت رو به جلویی...سرِ کار میرم،آشپزی میکنم،کتاب باز میبینم و‌خودم را با فرندز دیدن خفه میکنم...حتی تحمل شروع سریال جدید ندارم و چرنوبیل را هرچند که خیلی خوب بود بعد از دو‌ اپیزود رها کردم چون تحمل درد دیدنم تموم شده انگار...میخوام پشت نقاب خنده های الکی پنهان بشم لابد...

این شب ها را در سکوت و روشنایی چراغ های محوطه ی درمانگاه میگذرونم...باید با اینجا خداحافظی کنم؟

نمیدونم دیگه هیچ جای دنیا هیچ ‌چراغی منتظرم هست یا نه؟

۹۹/۰۶/۲۵
life around me