وقتی که میرم تو خودم شاید،پاییز سال بعد برگردم
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۳ ق.ظ
امروز از اون روزهاییه که حوصله ی هیچکس و هیچ چیزی رو ندارم ودلم میخواد ساعتها سکوت کنم...نه حوصله ی آدمها رودارم و نه توان درس خوندن...نشستم رو حیاط درمانگاه و دعا میکنم مریض بیشتری نیاد...دعا میکنم مریض های امروزم حرف حاشیه ای نزنن...
زنی که از روز اومدنم به این روستا چندین بار مراجعه کرده و با پزشک خوش رویی مواجه شده امروز از دیدن برج زهرماری که بودم تعجب کرد و در سکوت دفترچه اش رو گرفت ورفت...حرف زد و حرف زد و حرف زد اما جوابی جز نسخه ی نوشته داخل دفترچه ی بیمه اش نگرفت...
دوست داشتم نوشتن این متن را تا یک ساعت ادامه بدم اما مریض دارم...هوف...
۹۹/۰۴/۱۲