گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

یازدهم مهرماه نود و نه!

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ب.ظ

یک.

هروقت میام مرخصی یکراست کج میکنیم سمت روستای پدریم...الله الله از این همه قشنگی و از این حجم سبز و نارنجی...مدام گوشی موبایل به دستم و‌ مواظبم حتی جُم خوردن برگ درختی از لنز دوربینم دور نمونه...

درست در همین لحظه نشستم روی سنگ فرش حیاط،این طرفم بید مجنون و اون طرفم نهال سپیداری که تازه جون گرفته،و جلوی پام درخت انگور و منظره ی روبه روم؟نفس رو در سینه حبس میکنه...

 

دو.

پوست صورتم بالاخره به این ماسک زدن های طولانی واکنش نشون داد و پر از آکنه های ریز شد...دلم میخواد کلی پول برای محصولات مراقبت پوست خرج کنم ولی میترسم نتایج بیاد و من قبول شده باشم و مجبور بشم بریزم شون تو سطل آشغال!

 

سه.

دیگه کم کم داره یکسال میشه از آخرین باری که بیرون چیزی خوردم و دلم برای کافه و رستوران رفتن لک میزنه...باید   با دوستهام بزنیم به جاده و کباب دست پخت خودمون رو‌بزنیم بر بدن!

 

چهار.

بهترین حس دنیا اینه که شب بخوابی بدون اینکه به امتحان،درس،کشیک یا استرس فردا فکر کنی!

 

۹۹/۰۷/۱۱
life around me