گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

اینجا تعداد زیادی بیمار تحت درمان بیماریهای مختلف داریم که وقتی دارو تمام میکنن میان تا داروهاشون رو توی دفترچه بنویسم و‌خب طبیعتا پاکت داروهای مصرفی رو میارن تا من بدونم چی مصرف میکنن.امروز خانمی نشست روی صندلی و گفت داروی تومور مغزی بنویس(!!!) و وقتی پرسیدم خب هزارتا دارو‌ برای تومور مغزی داریم،داروی شما چیه انقدر متعجب و ناباورانه بهم نگاه کرد که صحنه ی حیرت من با اون بازی درخشان به چشم کسی نیومد:)

 

یک بار دیگه هم خانمی اومد و‌ در پاسخ به سوال مشکل تون چی بوده؟چه دارویی مصرف میکنین؟گفت از همون قرصای قرمزو بنویس:)

 

دخترک خندان بدون ماسک نشست روی صندلی کلینیک غربالگری کرونا و‌ گفت سفر به بندرعباس و بندرلنگه داشتم،عروسی هم رفتم و حالا با علایم کرونا اومدم...به افتخارش با صدای بلند دست زدم و‌گفتم آقااای فلانی؟بیزحمت اون مدال افتخار رو برای خانم بیارین که از بی مسئولیتی شون انقدر باافتخار تعریف میکنن!!

بهش گفتم چرا وقتی علایم مشکوک داری ماسک نزدی؟خندید و گفت من نمیتونم ماسک بزنم نفسم میگیره! اشاره کردم به صورتم و‌گفتم فکر میکنی نفس کشیدن زیر این دو لایه ماسک ضخیم برای من کار راحتیه؟من ماسک میزنم تا در کنار محافظت از خودم،از شمایی که با من تماس داری هم حفاظت بشه...گفتم اگر در مسیر اومدنت به اینجا با فرد نقص ایمنی تماس داشتی و مبتلاش کرده باشی و‌به خطرش انداخته باشی باید تا آخر عمرت عذاب وجدان بکشی...فرستادمش برای تست و کشیک بعدی فهمیدم تستش مثبت بوده!!کاش حداقل این افراد مبتلا نشن که بقیه کمتر آسیب بیینن!

۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۶
life around me

اینکه بعد از هزار سال همچنان برای این امتحان هیجان دارم و همچنان فکر کردن به اتاق عملی تماما سبز با گُله های خون روی وسایل و صدای دریل گم شده وسط ریتم خشن موسیقی راکی که در پس زمینه پخش میشه ضربان قلبم را بالا میبره برای خودم هم جالبه!

 

پ.ن:اونکه قراره آخر این ماجرا لوزر داستان باشه من نیستم...حداقل تا لحظه ی آخر جون میکنم...این خط،اینم نشون!

۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۰
life around me

*زن بدون هماهنگی با همسرش از پنج سال قبل IUD گذاشته بود...دو بچه ی منتال ریتارد داشت و‌ وضع مالی ضعیف.دارو را نوشتم و‌گفتم باید بهشون میگفتی،حق داشتن بدونن ولی خبیث درونم توی دلش گفتم دمت گرم دختر عاقل!

۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۳۹
life around me

دارم برمیگردم روستا و استرس تماس با مریض تست مثبتی را دارم که نیم ساعت قبل ویزیتش کردم...به خونه فکر میکنم و اینکه چطور تا حمام برسم بدون اینکه جایی را لمس کنم...به سادات فکر میکنم که تازه امروز اومده تا تعطیلاتی که نتونستم مرخصی بگیرم را تنها نباشم...کاش برای اومدنش انقدر اصرار نمیکردم...

۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۱
life around me

آمدم شهرستان،کشیک کرونا..."پدرخوانده" را آوردم و میخونم و بابت لذتی که بیش از یک ساله ازش محروم شدم حسرت میخورم...

سریال میبینم...زیاد...این روزها the handmaids tale و بعد از این معلوم نیست چه سریالی...

آشپزی میکنم...تجربه...یک وقتهایی مثل امروز ظهر بی رحمانه می اُفتم به جان خونه...تمام کمردردش اما به دیدن خونه ای مرتب و تمیز می ارزه...

کار کردن لذت اولیه اش رو از دست داده و دوباره افتادم به روزمرگی...دنبال هیجانی تازه میگردم و یاد میکنم از روزهای اینترنی و بودن در بیمارستانی که هیچ روزش مثل روز قبل نبود...

۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۶
life around me