گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

دارم جهان را دور میریزم...

چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۲ ق.ظ

 شبها قلاب و‌ کامواهای رنگ و وارنگی که سادات بهم داده رو‌ برمیدارم و میام رو‌حیاط محوطه میشینم و رشته های بلند غم و خنده رو به هم میبافم و میرم جلو...بدون اینکه بدونم سر این کلاف قراره به کجاها برسه...چراغ های بی شمار روی دیوارهای درمانگاه همه جا رو‌ روشن میکنن و من به صدای جیرجیرک ها و‌ بال زدن ملخ ها گوش میدم و نفس میکشم و یک احساس امنیت عجیبی میکنم...روزهای قبل از طوفان...گاهی کوروش یغمایی میخونه"بالای پشتی،عاشق رو‌کُشتی،با خون عاشق لیلی جان نامه نوشتی..."

و گاهی من از زبون‌ عمران صلاحی میخونم:

"کنار تنگ ماهیا،گربه رو‌ نازش میکنن

سنگ‌ سیاه حقه رو‌ مُهر نمازش میکنن

آخر خط که‌ میرسیم‌ خطو درازش میکنن

آهای فلک که گردنت از همه مون بُلَن تره‌

به ما که خسته ایم بگو‌ خونه ی باهار کدوم‌ وره؟ 

 

*عنوان:دارم جهان را دور میریزم/من قوم و خویش شمس تبریزم...نانت نبود آبت نبود ای مرد/ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد....

۹۹/۰۷/۰۲
life around me