گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

هق هق

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۲۹ ب.ظ

دقیقا هشت ساعته که بی وقفه ماسک روی صورت دارم و دلم تشنه ی یک نفس عمیق توی هوای آزاده...گلوم از فرط تشنگی درد میکنه...تا امروز برنامه فقط دوندگی بوده...ما که تا همین سال آخر پزشکی نمیدونستیم ولی کاش بچه های پشت کنکور بدونن کار پزشک عمومی با تصور ما از پزشکی و با اونچه که در دوران تحصیل خوندیم زمین تا آسمون تفاوت داره...ما هفت سال در مورد بیماری ها و درمان میخونیم ولی در فیلد کار باید در مورد بهداشت کار کنیم...با سامانه ای که من مطلقا کار کردن باهاش رو بلد نیستم و البته کسایی که ماه هاست باهاش کار میکنن هم درست و حسابی بلد نیستن...

امروز رئیس مرکز شهرستان خیلی رک و راست گفت خانم دکتر برای ما اصلا مهم نیست شما چندتا مریض میبینی چون اون کار اصلی شما نیست.کار اصلی شما بهداشته و سامانه و انجام کارهایی که در پایش های سه ماهه از شما میخوان...

نشستم تو ماشین راننده ای که پدرش توی قرنطینه ی کروناست بعد عوضی بدون ماسک اومده سر کار...امروز اولین مورد کرونا رسما توی جمعیت من مثبت شد...وقت درس خوندن ندارم و از عذاب وجدان میمیرم احتمالا...دلم میخواد بالا بیارم روی این کار و زندگی و شانس و این مملکتی که توش برگزاری انتخابات مهم تر از سرنوشت ماهایی بود که یکسال روی یک امتحان جون کندیم...خدا لعنت تون کنه...

۹۹/۰۱/۲۵
life around me