گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

اول فروردین ماه نود و نه

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۵ ق.ظ

 

پایان سخت ترین سال زندگی بیست و شش ساله ام...پرچالش ترین سال زندگیم که صبوری رو بهم یاد داد...که بشکنم,نهایتا اشکی بریزم و دوباره یا علی بگم و ادامه بدم...

امسال سر سفره ی هفت سین به مادرم گفتم برام دعا کن...گفت اول برای سلامتیت دعا میکنم...گفتم اول برای سلامتی مریض هام دعا کن...همین جمله یعنی سال پرچالش تری رو در پیش دارم...سالی که قراره برای "اولین" بار تصمیم گیرنده ی نهایی برای بیمارهام باشم و وقتی از اضطراب در حال چه کنم چه کنم هستم نمیتونم تلفن رو بردارم و به رزیدنت زنگ بزنم...امیدوارم امسال در کنار دعاهایی که برای همه ی مردم کردم برای من سالی پر از خستگی باشه و اضطراب کشیک های رزیدنتی...سالی که اینجا بخاطر انتخاب سخت ترین رشته به گوه خوردن بیفتم اما راضی باشم و در جایی باشم که میخوام...که باید...

بی صبرانه چشم دارم به آینده و چالش هاش...به این سال انشالله بی کرونا و با پول و بی ماسک و دستکش و با سلامتی و بی ترامپ...انشالله!

۹۹/۰۱/۰۱
life around me