لیست کتابهایی که درسال نود و هفت میخونم...حس و حال کتاب ها رو با هم شریک بشیم.هوم؟:)
20.پخمه_عزیز نسین.
فکر میکنم قبلا هم گفتم که طنز عزیز نسین جوری نیست که با خوندنش بزنی زیر خنده,و اتفاقا با تلخی واقعیت رو میکوبه توی صورتت و حالت رو میگیره...این کتابش هم مثل دوتا کتاب قبلی که ازش خوندم یک طنز تلخ اجتماعی و سیاسی هست و چون فرهنگ ترکیه و ایران خیلی به هم شباهت داره و چون دزدی و دروغ و پارتی بازی و همه ی اینها فقط مختص یک کشور نیست,میتونیم تک تک ماجراهاش رو درک کنیم و با خودمون بگیم ای بابا اینکه خودمون رو میگه!
شخصیت اصلی کتاب_پخمه_مرد با وجدان و درستکاری هست که بخاطر سادگی بیش از حد و اینکه دوست نداره برای موفقیت حق کسی رو بخوره یا از هیچ راه غیرقانونی استفاده کنه مدام توی دردسرهای عجیب و غریبی میفته.
19.وداع با اسلحه_ارنست همینگوی.
چه واقعه ای بوده این جنگ جهانی که هرچه ازش مینویسن بازهم تمامی نداره...
کتاب در مورد ستوان امریکایی هست که داوطلبانه وارد جنگ شده اما بعد از مدتی صحنه هایی میبینه و شاهد خشونت های میشه که باعث میشن کاملا جهان بینی که داشته و شعارهای پیروزی طلبانه ای که میداده را بذاره کنار و دلش بخواد از جبهه فرار کنه...ماجرای عاشق شدنش در جنگ و سرنوشتی که در نهایت با معشوقه ی انگلیسی اش پیدا میکنه.
همونطور که احتمالا میدونید سبک کلاسیک اصلا مورد علاقه ی من نیست و طبق معمول این کتاب رو دوست نداشتم چون بنظرم گرچه سناریوی خوبی داشت اما دیالوگ های ابتدایی که بین دو شخصیت اصلی داستان برقرار میشد و گاها صفحه ها طول میکشید اصلا در سطح کتابی نبود که بشه بهش گفت شاهکار...مسلما بخشی از زیبایی کتاب طی ترجمه از بین رفته و اگه کسی بتونه متن اصلی رو بخونه حتما نظر دیگه ای خواهد داشت.
18.هرس_نسیم مرعشی.
اکثرا نسیم مرعشی رو با کتاب اولش یعنی"پاییز فصل آخر سال است" میشناسن که الحق کتاب خیلی قشنگی بود.کتاب دومش "هرس" در مورد تاثیر جنگ و ویرانی روی مردمی هست که تکه هایی از وجودشون رو توی اون فاجعه از دست دادن و هرچقدر زمان گذشت و شهر نو شد و کودک ها متولد شدن اما اون آدمها دیگه هیچوقت آدمهای سابق نشدن...
این کتاب اصلا مربوط به رزمنده ها نیست...در مورد مردم عادی هست...در مورد زنی که وسایل جهیزیه اش لای بمب و موشک ویران شد و دیگه هیچ خونه ای نتونست جای خونه ی خرمشهرش رو بگیره.
هرچقدر درمورد قشنگی این کتاب و قلم قوی نویسنده و توصیفات و فضاسازی های معرکه اش بگم کم گفتم...احسنت بهش واقعا!
17.هرگز ترکم مکن_کازوئوایشی گورو
راوی داستان دختری به نام کتی هست که خودش را مددکار معرفی میکنه و کم کم خاطرات سالهای دور که در جایی به اسم هیلشم زندگی میکرده و روابطش با دوستانی که داشته را مرور میکنه.اینکه هیلشم چه جایی بوده و اصلا مددکار یعنی چی؟ چیزهایی هستن که ذره ذره از توی حرف های گاها مبهم کتی متوجه میشیم...خاطرات کتی پر از "ممکنه","شاید","احتمالا","فکر میکنم" هستن که علتش گذر سالهاست و فراموش شدن جزئیات وقایع...
کاش میتونستم در مورد داستان و لذت غم انگیزی که موقع خوندنش داشتم توضیح بدم اما حتی یک کلمه حرف اضافی داستان را اسپویل میکنه...فقط میتونم بگم بنظر من توی این کتاب هم مثل کتاب "غول مدفون" دغدغه ی اصلی ایشی گورو همین کلمه ی سه حرفی "عشق" هست و اینکه تفاوت انسان با تمام کائنات در توانایی عشق ورزیدن هست و البته خلاقیت هنری...
از نظر من فوق العاده کتاب قشنگی بود و البته تکان دهنده و گاها ترسناک.کتابی که حتما مدت زیادی ذهن تون رو مشغول میکنه و از تصور واقعیت داشتن همچین چیزی وحشت میکنین. و مثل کتابهای قبلی این نویسنده یک غم پنهان عجیبی هم توی تک تک کلماتش داشت...
البته این کتاب نامزد جایزه ی بوکر هم شده و نویسنده هم که لابد خودتون میدونین که برنده ی نوبل ادبی2017شده.
16.خانه ی لهستانی ها_مرجان شیر محمدی.
راوی داستان "سهراب"،پسرک ده ساله ای هست که همراه مادر،مادربزرگ و خاله اش توی یک خونه بزرگ مشترک اجاره ای با تعداد زیادی خانواده ی دیگه زندگی میکنه.
نظرم راجع به این کتاب سو سو هست...نه بدم اومد و نه خوشم اومد....خنثی!
و بنظرم مثبت ترین نکته اش طرح جلد خیلی قشنگشه...
13,14,15.مدار صفر درجه_احمد محمود.
سه جلد رُمان جمعا قریب به دو هزار صفحه از اوضاع یکی از شهرهای جنوب کشور درسال های قبل از انقلاب تا رسیدن به خود واقعه ی انقلاب سال1357.
داستان عمدتا حول دیالوگ های شخصیت ها میگشت طوری که آدم احساس میکنه داره فیلمنامه میخونه...یعنی کتاب کلا راوی نداره و توصیفات فضاها و شخصیت ها رو تقریبا نمیبینیم و مدام پشت سرهم دیالوگ میخونیم.لهجه ی کاراکترها هم همان لهجه ی شیرین جنوبی هست با تمام اصطلاحات جالب مردم اون ناحیه که باعث میشه خوندنش دلچسب باشه.
این کتاب و زندگی شخصیت هاش انقدر واقعی و نزدیکه و انتخاب دیالوگ ها انقدر هوشمندانه است که شما احساس میکنی بین اون مردم داری زندگی میکنی...مردم عادی گوشه ای از کشور که بُرهه ای از زندگیشون با یکی از حساس ترین بُرهه های سیاسی کشور گره خورده و ما شاهد عکس العمل اونها هستیم.هرچند معتقدم زیادی داستان رو کش داده و میشد توی دوتا جلد جمعش کرد اما من خیلی از خوندن شون لذت بردم و دیالوگ ها انقدر شیرین بودن که من رو اصلا خسته نکرد.
و شخصیت محبوب من "عمونوذر"بود که با وجود همه ی اخلاق های روی اعصابش عجیب دلم رو برد:)
12.خاطرات پس از مرگ براس کوباس_ماشادو د آسیس.
برای خودم هم هنوز روشن نشده که چرا بدون هیچ شناختی این کتاب رو خریدم...از اون حماقت هایی بود که گاهی ازم سر میزنه...کتاب مثلا خاطرات بعد از مرگ خود نویسنده هست که لحن طنزی هم داره اما من نتونستم بیشتر از پنجاه صفحه بخونم و نصفه رهاش کردم...شاید دلیلش حال روحی نامساعد اون روزها بود و درکل قضاوتی در مورد این کتاب ندارم و فقط میتونم بگم این کتاب انتخابم نکرد اما ممکنه چندسال بعد بخونمش و حتی لذت ببرم.
11.نان آن سالها_هاینریش بل.
از این نویسنده,کتاب عقاید یک دلقک رو خونده بودم و خیلی خیلی دوستش داشتم.این کتاب هم داستان نه چندان بلندی بود از مردی که بعد از سالها با دختری که دوران کودکی میشناخته رو به رو میشه و خاطرات آن سالها و قحطی جنگ جهانی و عدم دسترسی به نان و تمام حسرت هاش رو مرور میکنه.
کتاب خوبی بود اما من خیلی باهاش ارتباط برقرار نکردم.
10.آخرین پدرخوانده_ماریوپوزو.
این کتاب برای من مثال بارز "بشوره ببره" بود انقدری که باهاش کیف کردم.من کتاب پدر خوانده رو نخوندم و فکر میکنم این کتاب باید ادامه ی اون باشه...ماجرای زندگی شخصی و کاری و روابط خاندان مافیایی به اسم خاندان"کلریکوزیو" که توسط پدر خوانده دومنیکو کلریکوزیو رهبری میشه...خاندانی که اصل و اصول همه ی کارهایی که انجام میده حفظ امنیت خاندان و بعد خوشبختی زن و بچه های خودشون هست و برای رسیدن به این اهداف از هیچکاری ابا ندارن.
چقدر خود خان شخصیت جذابی بود و چقدر تک تک کاراکترهای داستان سر جای خودشون خوب بودن.
بعد از خوندن این کتاب فهمیدم سه تا فیلم پدرخوانده که انقدر هم فیلم های برجسته ای هستن در واقع زرشک نقره ای رو هم نمیگیرن چون در مقابل این کتاب هیچ نبودن!
9.هری پاتر و فرزند نفرین شده.
جلدهای قبلی هری پاتر رو سالها قبل که نوجوان بودم از دوستم قرض میگرفتم و میخوندم و هنوز که هنوزه اگر ازم بپرسن بنظرت خلاق ترین ذهن دنیا مال کی بوده؟من هیچوقت به مخترعین بزرگی که خدمات شگفت انگیزی به دنیا ارائه کردن فکر نمیکنم و یکراست میگم نویسنده ی این مجموعه کتابها!بنظرم فوق العاده ست که ذهن یه انسان انقدر وسیع و خلاق باشه که بتونه همچین داستانهایی رو با اون حجم از جزئیات بدیع که تابحال هیچ جا ندیدیم و نشنیدیم پرورش بده.
این کتاب در حقیقت آخرین جلد از اون کتابهاست و سالها بعد اتفاق می افته و در مورد یکی از پسرهای هری پاتر هست که بنا به دلایلی که میخونیم از پدر خودش راضی نیست و ترجیح میده پیوند خویشاوندی با هری پاتر نداشته باشه.
این کتاب در قالب نمایش نامه نوشته شده و اولین بار در انگلستان روی پرده رفته و باید بگم چقدر حیف...البته این صرفا نظر شخصی منه و شاید شما خوندن نمایشنامه رو ترجیح بدین.
درکل اگر به باقی جلدهای این کتاب نمره ی 100بدم به این یکی با ارفاق10میده(البته میدونم که قیاس ناجوانمردانه ای هست و انصاف نیست نمایشنامه رو با رمان مقایسه کنیم).
8.باز مانده ی روز_کازوئو ایشی گورو.
مدتی قبل تعریف قلم"ایشی گورو",نویسنده ی ساکن انگلیس رو از کسی شنیدم که به سلیقه اش ایمان دارم و سعی میکنم با خوندن کتابهای مختلفش بالاخره ببینم نظر قطعیم در مورد این نویسنده چیه.کتاب اولی که ازش خوندم غول مدفون بود که خوب بود اما فوق العاده نه!و این دومین کتابه.
راوی داستان شخصی به نام "استیونز"هست که سرپیش خدمت یک خانه ی اشرافی در انگلستان هست که صاحبش"لرد دارلینگتن"از افراد با نفوذ این کشور هست.خانه ای که در سالهای قبل همیشه میزبان شخصیت های مهم سیاسی مثل چرچیل بوده و استیونز حالا بعد گذشت سالها که ارباب قبلیش فوت شده و حالا در خدمت ارباب جدید امریکایی تباری هست,در طی مسافرت چند روزه ای که به اصرار ارباب جدیدش برای استراحت خاطر میکنه,در قالب این کتاب خاطرات سالهای قبلش رو مرور میکنه.
سالهایی که به واسطه ی رفت و آمدهای زیاد افراد مهم به سرای دارلینگتن,همیشه به عقیده ی خودش نقش خیلی مهمی در رقم خوردن اتفاقات دنیا داشته(چرا که اعتقاد داره وقتی در اون خونه مذاکرات مهمی انجام میشده نقش خدمتکاری که برای ارباب ها شراب میریخته به اندازه ی نقش خود اون افراد خطیر و مهم بوده).
نحوه ی برخورد استیونز با شغل خودش و غلو کردنش موقع ذکر افتخارات اون سالها و همینطور زبان روایت این کتاب که سعی داره با ادبیات بسیار رسمی صحبت کنه طنز لطیفی رو ایجاد میکنه...اما از نظر من جذابترین قسمت های کتاب,صحنه های همکلام شدن استیونز با "میس کنتن" که از خدمتکارهای همون خونه بوده هست که هر کدوم در پشت پرده ی ذهن شون به هم تعلق خاطر دارن اما...
و بنظرم اوج کتاب همون30-40صفحه ی آخرش هست که این دو نفر بعد سالها مجددا همدیگه رو ملاقات میکنن.
بر اساس این داستان فیلمی هم ساخته شده که اتفاقا خیلی هم موفق بوده.
من از این کتاب کم حجم قطع پالتویی خوشم اومد اما فکر میکنم سبکش یک جوریه که ممکنه یک نفر دیگه اصلا خوشش نیاد.
5و6و7.آنی شرلی_ال.ام.مونتگمری.
خودمم نمیدونم چی شد که بعد سالها یاد این کتابها افتادم.اولین بار دوران راهنمایی بودم که این کتابها رو از دوستم قرض گرفتم و تا همین چند هفته قبل فکر میکردم فقط جلد اولش رو خوندم ولی الان میبینم دو جلد اول رو خونده بودم.
خلاصه که سر پیری و معرکه گیری شد اما واقعا موقعی که تصمیم گرفتم بخرمشون انقدری بخاطر درسها از نظر فکری خسته بودم که توان خوندن هیچ کتابی رو نداشتم و هدفم این بود ذهنم آزاد بشه اما باید بگم درست مثل همون دوران از خوندن شون لذت بردم.
بنظر من این کتابها فقط یکسری قصه ی بیخودی نیستن و واقعا نویسنده داره الگوی صحیحی رو معرفی میکنه...و مثل تمام کتابهای این سبکی مهمترین نکته ای که داره اینه که شخصیت اصلی اولا بخاطر اهداف بالا و متفاوت با اطرافیان و ثانیا بخاطر قلب صافی که بدی هیچکسی رو نمیخواد,به جاهایی میرسه که هیچکس انتظارش رو نداره.
این کتابها هشت جلد هستن اما من به خوندن همین سه جلد بسنده کردم چون فکر میکنم الان ذهنم باز شده و میتونم کتابهای دیگه ای دست بگیرم.
4.میم و آن دیگران_محمود دولت آبادی.
این کتاب شامل نوشته های کوتاهی از محمود دولت آبادی درمورد افراد مشهور ادبی هست و خاطرات کوتاهی از برخورد با اونها و همینطور نقد و نظر یا تعریفی کوتاه از سبک فعالیت اون فرد...مثل جلال آل احمد,سیمین دانشور و...
خب متاسفانه من یکسری از شخصیت ها رو اصلا نمیشناختم و طبیعتا اون قسمت هاش برام هیچ معنایی نداشت اما خوندن نظر استاد در مورد افرادی که میشناختم خیلی برام شیرین بود...
من فقط بعد خوندن نثر دولت آبادی میتونم عمیقتا درک کنم "نویسنده" یعنی چی!
3.یادداشت های یک پزشک جوان_میخاییل بولگاکوف.
خیلی دنبال این کتاب بودم اما پیداش نمیکردم تا اینکه کسی بهم هدیه دادش.این کتاب در حقیقت شامل چندتا از خاطرات واقعی این پزشک روس هست که بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن راهی یک روستای خیلی دورافتاده میشه تا به عنوان پزشک طرحی کار کنه...هر کسی که دوره ی اینترنی پزشکی رو تجربه کرده باشه(یا مقاطع بالاتر از اینترنی)با تمام وجود تک تک این خاطرات رو درک میکنه و حتی میتونم بگم هر پزشکی,تمام این وقایع رو حالا با شدت های متفاوت تجربه کرده.
بسیار خوش قلم بودن ایشون و من واقعا از خوندش لذت بردم.
2.دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل_هاروکی موراکامی.
این کتاب از چندتا داستان کوتاه تشکیل شده که بعضی هاشون از نظر من معرکه بودن,بعضی ها متوسط و حتی سطح پایین...اینو من میگم که هیچ علاقه ای به داستان کوتاه ندارم وگرنه شاید کسی که به این سبک علاقه مند باشه کاملا حرف متفاوتی بزنه.
درکل من بخاطر اسم نویسنده خریدمش و همینطور بخاطر اینکه پولم برای خریدن یه کتاب بهتر کفاف نمیداد!
1.سمفونی مردگان_عباس معروفی.
خب من کتابهایی که تابحال از این نویسنده خوندم رو واقعا دوست داشتم و همه بهم میگفتن حتما سمفونی مردگان رو هم بخون.تو سال نود و شش با اینکه جزو لیست خریدم بود اما هربار که میرفتم شهرکتاب انتخابم نمیکرد و من با کتاب دیگه ای برمیگشتم(چون اعتقاد دارم کتابها ما رو انتخاب میکنن نه ما اونا رو).اما امسال قسمت شد و خوندمش و چقدر زیاد لذت بردم ازش.
کتاب در مورد زندگی خانواده ای ترک هست که پسری به اسم اورهان و دوتا دوقلو به اسم های آیدا و آیدین دارن.داستان اتفاقاتی که به این خانواده میگذره و سرنوشتی که هر کدومشون در نهایت پیدا میکنن.
من موقع خوندنش مدام نویسنده رو تحسین میکردم بخاطر روانشناسی فوق العاده ای که داشته,تو انتخاب دیالوگ هایی متناسب با تیپ شخصیتی هر فرد.واقعا بنظرم کم نظیر بود.نثر عباس معروفی فوق العاده روان اما به شدت پیچیده و نامرتبه.و یه کتاب که ازش بخونین متوجه میشین که به طور متناوب توی زمان های مختلف گشت میزنه و دیالوگ ها پیوسته نیست و من عاشق این طرز نگارشش هستم.
یک چیز مهم دیگه اینه که بخش هایی از کتاب از زبان شخصیت ها روایت میشن و که هرکدوم از دید خودشون به موضوع نگاه میکنن و اینجاست که میفهمیم عمده آدمهای دنیا سیاه یا سفید مطلق نیستن.هرکسی با توجه به زاویه دید خودش سعی میکنه راهی رو انتخاب کنه و اگه پای درد دل همه حتی گناهکارها بشینیم میبینیم که همه مون خاکستری هستیم.حالا کمی پررنگ یا کم رنگ تر.
تنها چیزی که باعث میشه حسرت بخورم اینه که نمیدونستم یه افسانه وجود داره که میگه خوردن مغز چلچله باعث دیوانگی میشه و این ندونستن باعث میشد یه جاهایی از داستان گیج بزنم.