گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

گذر ناجوانمردانه ی عمر...

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مادر برگه ی معاینه ی پزشک را گذاشت روی میز و‌ بچه ای که از پزشک پوشیده با دو لایه ماسک و شیلد و کلاه و گان میترسید را به سمتم هدایت کرد...فصل سنجش پیش دبستانی شروع شده گویا...

استتوسکوپ را گذاشته بودم روی کانون دریچه ی میترال و همزمان با سمع قلب دختربچه ای که لرزش بدنش را زیر دستم حس میکردم پرت شدم به بیست و اندی سال قبل،روزی که سینه سپر ایستاده بودم جلوی پزشک تا برگه ی سنجشم را امضا کند...دکتر پرسید پرسپولیسی هستی یا استقلالی و من بی مکث و با صدای رسا گفتم پرسپولیس قهرمانه...دکتر خندید و گفت ما به پرسپولیسی ها آمپول میزنیم!بگو‌ درود بر استقلال تا بهت آمپول نزنم و من درحالی که از فکر آمپول وحشت زده بودم اما از قهرمان بودن پرسپولیس کوتاه نیامدم...

قلب دخترک میگفت لاب داب لاب داب لاب داب و من به گذر این همه سال فکر میکردم... این همه سالی که انگار به قدر چشم برهم زدنی گذشته...خدایا من کی انقدر بزرگ شدم؟

۹۹/۰۴/۱۳
life around me