گوشواره های گیلاس

گوشواره های گیلاس

پدر و مادرم نطفه ام را در بامداد یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشم هایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگی های ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!

................................
آدرس کوتاه شده برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/vFR4ly
................................
در اینستاگرام پیجی به این اسم و آدرس ندارم.

وقتی که میرم تو خودم شاید،پاییز سال بعد برگردم

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۳ ق.ظ

امروز از اون روزهاییه که حوصله ی هیچکس و هیچ چیزی رو ندارم و‌دلم میخواد ساعتها سکوت کنم...نه حوصله ی آدمها رو‌دارم و نه توان درس خوندن...نشستم رو حیاط درمانگاه و دعا میکنم مریض بیشتری نیاد...دعا میکنم مریض های امروزم حرف حاشیه ای نزنن...

زنی که از روز اومدنم به این روستا چندین بار مراجعه کرده و با پزشک خوش رویی مواجه شده امروز از دیدن برج زهرماری که بودم تعجب کرد و در سکوت دفترچه اش رو گرفت و‌رفت...حرف زد و حرف زد و حرف زد اما جوابی جز نسخه ی نوشته داخل دفترچه ی بیمه اش نگرفت...

 

دوست داشتم نوشتن این متن را تا یک ساعت ادامه بدم اما مریض دارم...هوف...

۹۹/۰۴/۱۲
life around me